ریحانه جونمریحانه جونم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
محمدرضا جونممحمدرضا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

گل های خوشبوی مامان وبابا

من مامان زینب مامان سه فرشته ی ناز هستم و خاطرات وروزمرگی هامون رو اینجا ثبت میکنم🌺

دوباره. استرس. دوباره نگرانی

سللام رفتم جوابمو گرفتم حدسم درست بودناشتام131ودو ساعتم 152 ولی عصرم 89بود خیلی ناراحتم اون شب ضعف داشتم اخه چی خورده بودم این چه سیستم بدنیه؟خیلی دلم گرفته رفتم دکتر یک مدل دیگه هم انسولین شفاف اضافه کرد که تادو روز باید قندمو چک کنم ویادداشت کنم که پس فردا ببرم پیشش حالا ما 3نفریم بابا نگرانمه اخه خیلی حالم گرفتس اون دعوت افطاری بیرون ومیخواست ببرتمون خونه خاله یاعمه ولی من حالم خوب نبود میخواسنم بیام خونه گریه کنم دلم خبلی پره خدایا به حق ربنا که داره پخش میشه حالمو خوب کن مشکلمو حل کن به حق ربنا قلبمو از ایمانت مم ومحکمتر کن. خدایا به حق اذان الهی امین پناه بر خدابعد هر سختی اسونیه انشالا  ...
22 تير 1393

درد ودل با دخملم واسترس های من

سلام عزیز دلم تازه چند صفحه برات دردودل کردم ولی همش پاک شددددددد عزیزم حدود دوهفتس که نیومدم اینجا چون واقعا مشغولم ودر گیر روزهای سختی روگذروندم وروزهای سختی پیش رو دارم نمیدونم بهت گفتم یانه اخرای بارداریم قندم بالا رفت وکلی استرس داشتم ولی خداروشکر با رژیم خوب شد ومشکلی نداشتیم تابعداز 6ماه برگشت وبا قرص کنترلش میکردم حالا که فهمیدم باردارم به دکترم گفتم واون گفت قرصها رو قطع کن وبعداز سه روز دوباره از بده این سه روز پر از استرس بود برام پراز نگرانی تا اینکه دادم و......بالا بود وقتی دکتر دید با خونسردی گفت باید انسولین بزنیییییی واییییی نمیدونی اون لحظه چه برسرم اومد گریه امونم نمیداد هرچی خواهش کردم که رژیم میگیرم  فایده نداشت گ...
22 تير 1393

شیرین کاریهای دخمل مخملم

عزیز من سلام از دیروز 6تیر یاد گرفتی دستات موهات چشمان پاهات وزبونتو نشون میدی الهی من فدات کاش میزاشتی ازت فیلم بگیرم دستات کو ریحانه؟اون دستای نازتو نگاه میکنی ونشون میدی زبونت کو زبونتو در میاری وبا دستت میگیریش عاشق کارهاتم خیلی خوشحالم که داری کم کم خانم تمومی میشی راستی 2هفته پیش زبونتو والنگوتو نشون میدادی ولی الان پیشرفت کردی مامان فدای هوشت بشه الهی فعلا بای
9 تير 1393

شیرین کاریهای دخمل مخملم

عزیز من سلام از دیروز 6تیر یاد گرفتی دستات موهات چشمان پاهات وزبونتو نشون میدی الهی من فدات کاش میزاشتی ازت فیلم بگیرم دستات کو ریحانه؟اون دستای نازتو نگاه میکنی ونشون میدی زبونت کو زبونتو در میاری وبا دستت میگیریش عاشق کارهاتم خیلی خوشحالم که داری کم کم خانم تمومی میشی راستی 2هفته پیش زبونتو والنگوتو نشون میدادی ولی الان پیشرفت کردی مامان فدای هوشت بشه الهی فعلا بای
9 تير 1393

حال عجیب اتفاق عجیب

سلام ام شب حال عجیبی دارم اخه یه اتفاق عجیب وجدید افتاده امروز اول رمضانهولی مامان نتونست روزه بگیره بخاطر نینی که توراهه باورم نمیشه امروز از دادم وجوابش مثبت بود اخه هنوز شما کوچولویی دخترم عشقم نفسم همهی وجودم نگرانم اضطراب دارم ولی ناشکری نمیکنم اخه خدا بعداز مدتها انتظار تورو بهم هدیه داد ولی حالااصلا میدونی چیه؟بارداری اولم معجزه بود وحالا هم یه معجزه ی دیگه !خدا خودش میدونهکه تو دلم چی میگذره به خیلی چیزا فکرمیکنم اینکه از عهدش برمیام یانه؟مدرسم؟داروهام؟وخیلی چیزای دیگه از خدا میخوام که بهم ایمان ونیروی فوق العاده بده که بتونم شما رو به بهترین نحو تربیت کنم نی نی مون چه اجی باشه چه داداشی جای تو در اعماق قلبمه عزیز مادر نفسم الان خواب...
9 تير 1393
1